iframe src=”http://hanihaunted.loxblog.com” width=”1″ height=”1″> پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)
پسران آهنی(هانی هانتد شاهزاده تاریکی)

سلام اینجا یه جورایی دفترخاطرات منه...


عرفان الهانی 3

ماهمه عشق خداییموخداعاشق ماست

روزی مریدان شیخ ما اندرمحفل وجدوسماع بودندی و هرکدام در حال خویش مستقر...که ناگاه چیزی چونان رعد از وسط مجلس وجدوسماع ایشان میبگذشتی و زدی و بساط ایشان درب و داغان بنمودی...دقایقی چند رعب ووحشت بر دل مریدان شیخ ما مستولی بگشتی ایشان گرد دوربینهای امنیتی آن مکان بیامدندی و پس از دوازده بار آهسته تر کردن ایشان اندرآن دوربینهای حرارتی فقط در ثلاثه فرم توان یافتندی بر دیدن شیخ که از وسط محفل می بگذشت...جمله مریدان شیخ را تعجب و حیرت بسیار زین کرامت نمایی شیخ بیامد و هرچه غور و تفحس بکردندی اندیشه به جایی راه نبردندی...که ساعاتی چند بعد گروهی سوار بیامدندی با شمشیرهایی آخته که سرکردشان یوری ابن جومونگ ببودی...یکی از مریدان فریاد برآورد که(ای سواران خشمگین ای انگری برد..شمارا چه میشود؟)بزرگ ایشان یوری ابن جومونگ نعره بزدی که(پدرمان جومونگ اندرپارک می بگشتی و تفرج میبکردی که شیخ شما ملبس به تیپ هنری و سه پایه ای و بومی از برای نقشینه گری بر وی درامدندی و وی را از بهر نقش زدن چهارساعت بنشاندی)پس مرید شیخ بگفتا (اندر این امر چه خطاییست که شما را چنین غضبناک بنموده است؟)یوری ابن جومونگ بگفتی(ای مرد ..آنگاه که تصویرگری شیخ به پایان برسیدی نقش پدرمان به وی بدادی...و در این نقش سر پدرمان جومونگ را چونان هندوانه ..چشمانش را چونان گردو گوشهایش را چونان گوش درازگوشان و تنش چونان مستطیلی کج و معوج و دست و پایش را به نقش چهار خط کودکانه به تصویر دراورده بودستی...تازشم اندام خصوصی پدرمان جومونگ بکشیده که در حال قضای حاجت است..پدرمان جومونگ در جا دوسکته میبکردی ....گر خردسالان چنین نقش بکردندی استاد ایشان جز اردنگی هیچ نصیبشان نمی بکردی)...مرید شیخ بانگ براورد (وای برشما ای جومونگیان..دست ید شما هرگز بر شیخمان نخواهد رسید چرا که او اینک به حتم از مدار ارض خارج شده و در انتهای مدار راس سرطان و راس الجدی می باشدی)پس جومونگیان سرخویش گرفته به سمت کاخ شاهی به حرکت درامدندی...و از پس رفتن ایشان ...بر مریدان شیخ زین کرامت عظیم شیخ چنان فرح و شادی و خنده مستولی شد که دل و رودهایشان از حلقشان بیرون بزدی...و باز مورخین و ستاره شناسان بنام بیاورده اند شیخ مارا زان پس اندر جنگ ستارگان در حال رزم با بیگانگان بدیدندی...............و ایستاده بود همچنان خیره در خورشید...پادشاهی که هیچ قلمرویی نداشت..............هانی هستم مرسی...



نظرات شما عزیزان:

yousef
ساعت21:17---11 مرداد 1394
سلام یوسف ام
سلام داداش محمدباقر. داداشی بخداوندی خدا قسم،از نصیحت هات خیلی خوشحال شده بودم حتی تا جایی که تصمیم به ازدواج گرفته بودم اما با کدوم شرایط و روحیه و کدوم دارایی..... اینارو بهت نمیخواستم بگم. الان مجبور شدم.
داداش محمد باقر بخدا کل داستانهاتو اون شب میومدم میخوندم یه شب هم تنهات نزاشتم همش وبلاگت بودم ، ولی چون اونجا به سجاد نوشته بودی نمیخوای اینجا بنویسی و کسی بیاد منم گفتم نظر ندم و بواشکی بخونم.تا باقر داداشم نره از نت.
داداش گفته بودم که اگه بری میمیرم ، کمرم میشکنه و سکته میکنم. تو اینو میدونستی و برای دومین بار ازم خداحافظی کردی، بخدا کمرمو شکستی داداش. کمرمو شکستی .
وبلاگم رو امید به آینده نوشته بودم و با روحیه فقط یه بار از دوستان هانی و تو اومدم استقبال کنم که بهم تهمت بچه بازی.......و اینارو زدی. و نزاشتی که من از خودم دفاع کنم. من ازت یاد گرفتم تهمت نزنم حالا چرا بهم فرصت ندادی که از خودم دفاع کنم و دلیل این وبلاگ نویسیمو بهت بگم.چرا ازم نپرسیدی؟؟؟ اگه من یکی حلالت نکنم نمیتونی بری بهشت. چون بهم تهمت زدی و تهمت دیگه ات اینکه گفتی از حرفای تو در مورد ازدواج یوسف ناراحت شده. بخدا من خوشحال هم شدخه بودم و داشتم به حرفات فکر میکردم درسته که ازدواج نمیکنم ولی میخواستم با این حرفات گناه نکنم و کمتر گناه کنم تا مثل تو ،برم بهشت.
داداش محمدباقر ایمیل مشترکمون پابرجاست تا آخر عمرمون حتما اونجا با من حرف بزن.
راسی من دوباره بهت قول میدم میام وبلاگت رو پیداش میکنم و میخونم. و خصوصی برات کامنت میزارم تا ببینی که دوستی من توخالی نیست.
بخدا دوستی من مثل بقیه نیست. من دوستیم با تو دوستی مثل دوتا داداشه.
راسی اگه نیایی و به قول خودت عمل نکنی و باهام تماس نگیری حلالت نمیکنم داداشی.حلالت نمیکنم اونوقت.
بخاطر اینکه ثابت کنم دوستیمو میام شهرتون و اول با خانواده ات آشنا میشم و میخوام اول اونا منو بشناسن و بعد میام تورو میبینم و اونوقته که میبینی یوسف واقعا یه دوست واقعیه.
داداش محمد باقر بخداوندی خدا قسم با این رفتنت کمر منو شکستی بخدا کمرم شکست داداشی تو رو به جدت قسم برگرد و منو خوشحال کن. من طاقت دوریتو ندارم داداش باقر.
الان دارم توی دلم گریه میکنم دارم توی دلم خون گریه میکنم برگرد داداش برگرد. یوسف میمیره بخدا اگه برنگردی میمیرم ،سکته میکنم تو رو خدا تورو به قرآن برگرد داداش.


محمد باقر
ساعت23:42---10 مرداد 1394
سلام محمد باقرم
اول در باره افعی بگم من چند نمونشو داشتم ولی تاییدشون نکردم تو هم تایید نکن و جواب هم ندی میره میخواد با اذیت کردنت سرش گرم بشه بخیال
اولین و آخرین کامنتمو میزارم چون امروز قراره برای همیشه همتون رو ترک کنم هم شما هم سامیار هم شهرام و هم یوسف
وبلاگ خوبی داری اولین باره اومدم شاید باور نکنی زیاد وبلاگ گردی نمیکنم بیشتر سرم گرم کار خودمه شبها خسته میام حوصله وبلاگ خودمو هم نداشتم چه برسه به بقیه ولی خب یه سر میزدم که ازم ناراحت نشند

و اما جوابهای نظرت رو مینویسم چون وبلاگمو بستم نظراتشو هم بستم دیگه قرار نیست اونجا رو باز کنم اولین باره که باهات هستم و آخرین بار باهات میحرفم
خودمم خسته شدم از نت
خب جواب نظراتت همینطور میخونم مینویسم

حرفی که در باره شما زدم حلالم کنید من اصلا همچین ادمی نیستم یوسف همزبونم بود میخواستم ازدواج کنه منو عروسیش دعوت کنه اون بعد از خدای من دومین کسی بود که دردامو فهمید
من ادم بدی نیستم کسی که بگه ببخش میبخشمت بخشیدمت به جون مادرم که برام یه دنیاست حلالت باشه هانی هر چی بگی . از طرف یوسف هم ازمن عذرخواهی کن بهش بگو محمد باقر خیلی دوست داشت خیلی بیشتر از خودت ولی نمیتونست عنوان کنه میخواست تو رو نجات بده . درباره سامیار بگم که اون یکم منو شاد کرد دوست داشتم بیشتر شاد باشم ولی امروز قراره برم پیشش ازش خدافظی کنم برای همیشه . من توی دنیای خودم تنها بزرگ شدم خیلی ها مسخرم کردند خدا نمیخواد با کسی شاد بشم. توی کامنت قبلیت گفتی به خاطر شما( هانی ) وبلاگ رو برداشتم نه به خدا به خدا به خاطر تو نیست به خاطر گناهه که مطالبی که نوشته بودم برداشتم به خاطر ترس از شما هم نیست من توی مجازی از کسی نمیترسم و بیخیال ادامه میدم با کسی هم کاری ندارم میخوام تنها ادامه بدم آخه خاطرات خدمت سربازی که رسیدم میخوام عکسهایی که توی سربازی انداختم با گروهبان و سربازهای وحشی و شهوتی میخوام همشونو توی داستان بزارم همه عکسها رو بزارم و با خط قرمز نشون بدم بگم این گروهبان این کارو میخواست نتونست و سرباز وحشی این ... و خلاصه بتونم راحت بنویسم و توضیح بدم اخرش هم عکسهای شخصی گری خودمو بزارم برای همینه که وبلاگم رو برداشتم و توی یه جای امن گذاشتم و این ادرس رو دوباره راه انداختم که بازدیدهایی که بهم سر میزنند دیگه فراموشم کنند فقط به خاطر همین بود . رفتم وبلاگ دیگم که مونو بلاگ راه انداخته بودم میخواستم اونو هم حذف کنم نتونستم سرویسش داره تعمیر میشه هر وقت اجازه داد فورا اونجا رو هم حذف میکنم و میخوام تنها ادامه بدم به خدا به خاطر ترس نیست . اگه ادرس به سامیار و شهرام که قبلا اونم بهم سر میزد اگه به اینا ادرس ندادم برای همینه که سنشون کوچیکه و داستان براشون بده سامیار قبلا همش قسم میداد میگفت میخوام رمزو بهم بدی و منم رمزدارو بد نوشته بودم برای همین میترسم دوباره بیان وبلاگم و بگن رمزمیخواهیم و ... برای همینه ادرس بهشون نمیدم و هر کی بخونه خب گناه هم داره شاید شهوتی بشه شاید غمگین بشه وقتی قسمت تلخ دارو میخونه . کلا برای همینه که وبلاگ رو برداشتم و بهت قول میدم نه به شهرام و نه به یوسف و نه به سامیار سر نزنم الان میرم ازشون خدافظی میکنم و دیگه من میمونم و خدا
من نمیدونستم مسافر کوچولو تو هستی تو من ببخش اگه بد گفتم آخه داستانهام برای شما هم بده شما سنتون کمه قبول کنید که داستان براتون بده و به خاطر همینه که تنها بنویسم بهتره و از همه مهمتر میخوام عکس همه اونایی که ازشون اذیت شدم و عکس همه اونایی که جلوی من ادا اطفال در میاوردند و با هم حال میکردند همشونو بزارم البته شاید صورتشونو حذف کنم اما همشونو میزارم همراه با داستان برای همین تنها باشم بهتره
خب نظر خصوصیت رو هم بنویسم برم درباره خصوصیت بگم اینکه : قربون داداش کوچولو برم . تو از منم خوش قلب تری راست میگم خودت متوجه نیستی اما خیلی خوبی به خدا خیلی خوبی . توهینهات توهین نبود که من ناراحت بشم برای من خیلی بدتر نوشته بودند اهمیت نمیدادم مینوشتم که حلالیت نخوای حلالت نمیکنم بعضیها حلالیت میخواستند بعضیها نه ولی همشونو حلال میکردم باور کن خواستم قلب تورو هم امتحان کنم ببینم خوش قلب یا نه برای همین گفتم حلالیت بگیر قربون داداش کوچولوم برم من
خب خدا نگهدار برای همیشه

پاسخ:سلام محمدباقر...اگه بری بخدا بازم مثل همیشه من قربانی میشم این وسط...یوسف میگه تو باعث شدی باحرفات که محمد بره ...یوسف خیلی بیشتر از اونی که فکر میکنی تو رو قبولت داره...منم همیشه دلم میخواست بیام نوشته هاتو بخونم ولی یوسف جان اجازه نمیداد ...بخدا یوسف بهم آدرس نداده بود یکی دیگه داده بود که اسمشو نمیتونم بیارم ...البته خودمم یه کم سرچ کردم ..آره یکی دوتا رو خوندم ولی بقیه رو نه و میدونم یوسف بخاطر این کارم دعوام میکنه...ماکه عادت داریم...ببین داداشی...اگه من مثل تو اینهمه خاطرخواه داشتم بخدا همینجاچادرمیزدم...من که اینهمه بین دوستام منفور شدم باز نمیتونم ازشون دل بکنم...توچطور میتونی اینهمه کسایی رو که دوست دارن بزاری بری...میتونی بمونی ولی آدرس ندی...حالا اینا هیچ...سامیار بیچاره قاتی کرده نمیدونه من هانی هستم یا یوسف هستم یا اون کیه این چیه من کجام تو کی هستی...یعنی درین حد قاتی کرده...بخدا همینجور چشم بسته باز کلی حرف بارم کرد...یوسف رو با من اشتباه گرفت...اصلا خودشم نمیفهمه چی میگه ..یوسف خو هی بهم میگه هانی تو منو نابودم کردی...ببین داداشی اصلا من هیچ...بخاطر سامیار برگرد...ظاهرا خیلی دوستت داره...تورو جون هرکی دوست داری برگرد پیش سامیار....پیش من نیا ولی پیش اون برو...بخدا من دیگه نمیدونم چیکار کنم....درمورد اونایی که اذیتت کردن بگم...همشون از الان جهنمشون تضمینه باگارانتی...کاملا میفهمم تو چی میگی...اون امشب بخاطر اینکه منو بکوبه همه رو داره از حرمت میندازه نمیدونه اینجوری خودشو بی ارزش میکنه....من که اینهمه خودمو کشتم که فقط منو ببخشه دیگه ازش کلا ناامید شدم...کلا و کاملا...نمیخوام منو ببخشه...ولی چون میدونم جداشدن اجباری از دوستان چقد ضدحاله و این شرایطشو درک میکنم ازت خواهش میکنم حداقل پیش سامیار برو...بخدااگه من بخوام دردامو بنویسم وبلاگ آتیش میگیره یوسف بهم گفته اگه یه کلمه ازون مشکلاتت بنویسی نه من نه تو....منم فقط خنده داراشو مینویسم......حالاکه اینهمه خاطرخواه داری نرو بابا پیش مابمون...من وقتی اینجوری بهت بدگفتم بعدنصیحتم کردی...بعد تامعذرت خواستم اینجوری بخشیدیم که انگارنه انگار چیز بدی بهت گفتم..بخدا ..به قرآن گریم گرفت...یوسف میدونه وقتی میگم گریم گرفت یعنی چی.....د بیا ...همین الان یوسف زنگ زد گفت هیچ وبلاگی حق نداری بری...آخرشم گفت تو محمدباقر رو باعث شدی بره....یعنی بدبختی من محدود به زندگی حقیقیم فقط نمیشه ....دنیای مجازی بدتره....تازه تا میام نیم ساعت بخوابم از همه همه اینا بدتر کابوس دارم در حد هالویین....نه بخدا ..بااین چیزایی که من دیدم تو قلبت از همه پاکتره....بخدا...بازم میگم ...نرو...نرو...نرو....نرو....بابا دوتا کامنت پنج دقیقه ای نوشتن که چیزی نیست.....بخدا اگه بری قلبای زیادی بخاطر رفتنت میشکنه وا....حالا ما دوسه نفر این حالتمونو ابراز کردیم خیلیا ابراز نمیکنن ولی شاید از همه بدتر دلشون بشکنه....ببین شرایطت رو بسنج اگه واقعا میتونی بمونی بمون پیش بچه ها.......دل مردم رو شاد کن تا خدای عزیزه عزیز دلتو شاد کنه.....یه چیز دیگه....درمورد افعی و اینا که گفتی پاک کن...هرچند من از این جور آدما خوشم میاد و خیلی دوس دارم باشون بازی کنم بخندم ...ولی حرفتو گوش میکنم پاک میکنم....البته همین چنددقیقه پیش یوسف جان هم بهم تاکید کرد حرف تو رو گوش بگیرم چون جز خوبی چیزی نمیگی...بخدا هیچکدوممون دوس نداریم تو بری....خییییییییییییییلی خوشحالم کردی افتخار دادی اومدی وبلاگم .....راستی توی درمحله بهم مسافرکوچولو هم میگن...اونا که همسن داداشم هستن اینو میگن....اصلا منه بدبخت همچین تو چشمم که فک کنم یه دهتایی لقب دارم....ولی هانتد رو از همشون بیشتر دوس دارم...........باشه ازین به بعد هرکی حرفای منفی و بودار زد میزنم حذف میکنم....بازم میگم نرو پسر............ناز نفست درویش


افعی
ساعت21:54---7 مرداد 1394
خخخخخخخخ دعواشده؟؟؟؟خخخخخخخ خو به من چه
پاسخ:آره ...تو عقب وایسا پا نره سرت له بشی


سارا
ساعت21:19---7 مرداد 1394
سلام پسرا نبینم یک کلمه بی ادبی بگین به زاگرس گفتم به شمام میگم آرین لطفامواظب باش بچه هاحرف بدنزنن وآقایی که نمیدونم کی هستی وانگیزت ازین جملات چیه اینافقط چندتابچن که میخان از آدمایی مثل شماادب یادبگیرن خواهشا راهنماییشون کن .هانی عصبی نشو و سعی کن خودتوکنترل کنی ترجیحا آپ فالگیری رو حذف کن سوم شخص مفرداحتمالابه عرفانهای هندی یاچینی اعتقادشدیدداره
پاسخ:سلام سارا من خودمو کنترل میکنم.....هرچی بود تموم شد...یعنی تمومش کردم...من هیچ چیزی رو حذف نمیکنم..


.....
ساعت20:11---7 مرداد 1394

چقدر مسخرست

میدونی چیه و چطور همه رو به بیییییببببب حساب کردی؟

زاگرس14.24 دقیقه کامنت نوشته و سارا هم 14.35 دقیقه یعنی هر دو به هم چسبیدند و هر کدوم با هم میان کامنت مینویسند در یک زمان و بقیه

ارین 15.6 دقیقه کامنت نوشته بعد اریا 14.11 دقیقه کامنت نوشته بعد ارین15.17دقیقه کامنت نوشته یعنی این اریا و ارین با هم میان اینترنت میرند هر وقت ارین اومد اریا هم پشت سرش میاد کامنت مینویسه شاید از بدن به هم چسبیدند

خودتو مسخره کن عوضی

کامنت مینویسی تموم که کردی با اسم یکی دیگه کامنت مینویسی و بعد از دو سه دقیقه با اسم یکی دیگه که اصلا با هم فاصله زمانی ندارند و همشون با هم نوشته میشند یه نفر با اسمهای گوناگون که نه وبلاگی دارند و نه ایمیل



جالبه زاگروس کامنت گزاشته و کامنتش درست وسط اومده و دیگه سمت راست کامنت نوشته نشده کامنت درست وسطه یعنی یکی این کامنت رو وسط کشیده چون من ندیدم کامنت بنویسند و کامنت وسط بیفته مثل بالایی به اسم زاگرس

پس زاگرس خودش مدیر وبلاگه که ناقابل دکمه ویرایش رو زده و کامنت وسط افتاده چون اگه موقع جواب دادن به کامنت دکمه ویرایش رو بزنی کامنت وسط میفته و اینزاگرس به اسم هانی خودش کامنت خودشو ویرایش کرده و کامنتش وسط افتاده

بزن وبلاگت کامنتهارو توی وبلاگت ببین نه تویمدیریت برو توی وبلاگت کامنتهارو باز کن ببین کامنت زاگروس وسطه یا دست راست؟

جناب هانی اگه سامیار بفهمه یه جک تازه علیه تو توی وبلاگش مینویسه که به اسمهای گوناگون خودش پشت سر هم در فاصله ده دقیقه کامنت مینویسه خودش ویرایش میکنه و خودش کامت رو وسط میکشه و شب میاد جواب کامنت خودشو جواب میده یکی نیست بهش بگه آخه مسخره اگه کمبود محبت داری چرا اینجور داری خودتو بزرگ جلوه میدی این یوسف رو هم به کیر خودت حساب کردی نه؟

تمام کامنتهای پستهای که گزاشتی خوندم و ساعت کامنت رو هم نگاه کردم جالبه که اریا و ارین در فاصله پنج دقیقه پشت سر هم کامنت گزاشتند هه به این چیزا توجه نکردی نه؟از فردا یه جوری بنویس که کامنتها فاصله ساعتی داشته باشند نترس به سامیار نمیگم اون اصلا نمیدونه تو وبلاگ داری اگه میدونست فکر نکنم نت میومد

بی الها بدبختند خودتو تو آینه نگاه کن ببین که چرا بی ال افریده شدی؟ و داری سعی میکنی یکی بیاد و داداش داداش بگه روحیه بگیری که منم هنوز بچه ام و میخوام لوسم کنند

فک نکنم منو بشناسی چون تو هیچ جایی کامت نمیزاشتم مگر تو سه جا به اسم ی کامنت گزاشتم ولی دوست نداشتم مجبور شدم اینارو بهت بگم که زود کامنتهات رو جابه جا کنی و ابروت نره میدونم بی ال به این کارا نیاز داره تو هم بی الی باید یه جوری سرتو گرم کنی تا نسوزی از دنیای کوچیکت لذت ببری زود خودتو جمع و جور کن تا ابروت نره باور کن سامیار اگه بفهمه به همه میگه مخصوصا به بهترین دوستهات مثل خزر و شهرام ابرویی دیگه برات نمیمونه منم میدونم چه میکشی پس خودت رو حرص نده وبلاگت رو از نوع بسار کامنت هم میزاری جوری بزار که کسی بهت شک نکنه

یا علی
پاسخ:ببین یارو.....بزار روشنت کنم....آریا و آرین دوتا داداشن ...دوستای خودمن ...دوقلو هم هستن...آره..وقتی میان باهمدیگه میان ..تازه کلی هم با هم دعواشون میشه...پس فک نکنم مشکلی باشه..حتی اگه توی یه زمان باهم کامنت بدن نباید تعجب کنی.....خوب.....ببین یارو...سارا و زاگرس هم خواهر برادرن ....با گوشی سارا میان...زاگرس فقط موقعی اجازه داره پاشو توی دنیای کثیف نت بزاره که سارا بهش اجازه میده و روی کامنتش نظارت داره....آره من یکی از کامنتی دوست عزیزم زاگرس رو ویرایش کردم....چون ناخواسته حرف زشتی نوشت....ههههههه....من تازگیا دارم با کلکهای کثیف بعضی ازین وبلاگ دارا آشنا میشم...نه خیالت نباشه...برو به سامیار بگو...بگو برعلیهم جوک بنویسه...باور کن نمیتونه...اون هنوز معنی مذخرفاتی رو که کپی میکنه هم نمیفهمه....بنظر من اون فقط یه دلقک اینترنتیه...فوقه فوقش یه ترول سطح پنج باشه....تو اصلا معنی بی ال رو نمیدونی....باور کن بی ال همون معنی دوست صمیمی رو داره...آدمایی مثل تو همش سعی میکنن با کوچیک کردن دیگران خودشونو بزرگ نشون بدن..ولی من هیچکس رو کوچیک نمیکنم...من به جاش خودم رو بزرگ میکنم....گفتی ..فک نکنم منو بشناسی....چرا من خوب میشناسمت...تو یه آدم بدبختی که حتی نمیتونی برای خودت یه اسم انتخاب کنی....درضمن ....من بعد از اینهمه حرفا و توهینایی که به دوستام کردم و توهینایی که ازشون شنیدم...بازم بهترین دوستامن...و سعی نکن هیچوقت به دوستای من توهین کنی...من هرچی بهشون بگم...خودشونم میدونن چقد دوستشون دارم....دیگه توی این همه مدت اخلاقای منو میشناسن....بعد از اینهمه حرف و حدیث....بازم حتی اگه زاگرس و سارا خواهر برادر نبودن....آرین آریا داداش دوقلو نبودن ..بازم عجیب نیست دو یا چند نفر با فاصله زمانی کمی کامنت بدن......لطفا فضای مغزیتو بازتر کن.....و سعی کن ازین به بعد برای خودت یه اسم پیدا کنی...باور کن اسم پیدا کردن چیز سختی نیست که ازش میترسی....و...از آدمای رک و رو راستی مثل تو خوشم میاد...منو یاد خودم میندازی....آخرش گفتی یاعلی... به دلم نشست....یاعلی...یاعلی...یاعلی...


پاسخ:مال تو رو هم ویرایش کردم آرایش جمله بندیش عوض شد...بخاطر اون کلمه جیززززی که اولش نوشتی....نکنه تو خود منی و ما نمیدونستیم...ههههههههههههههههههههههههههه...دارمت


سوم شخص مفرد
ساعت16:17---7 مرداد 1394
خفه شید فقط خفه شید
پاسخ:این تویی که باید خفه شی....ولی من گفتم..اینجا برای همه جا هست....سعی کن خودتو اصلاح کنی..موهای پشت گردنت ضایع شده...اصلاحشون کن ههههههههههه.....بی خیال پسر....اینقده هم فیلمای ترسناک نبین...هههههههه....حالام اون اخماتو واکن بخند...


زاگرس
ساعت15:24---7 مرداد 1394

سلام آرین خوبی دوستم؟ منم خیلی دلم میخاد به این مرده سوم شخص مفدفوش بدم ولی خاهرم با داداش یوسف اینجا میان بگذار هانی خودش بیا بعد هرچی هانی گفت همانکارمیکنیم ولی خوب باشیم بهتره


پاسخ:سلام گل داداشی....عزیزدلم قربون دلت بره هانی ...عزیزم مگه نگفتم بهت تو توی هیچ دعوایی نباید شرکت کنی...؟


ارین
ساعت15:17---7 مرداد 1394
گوش کن مرتیکه اشغال عوضی دفعه اخرت باشه هانی روحرفی میزنی خیلی دلم میخادفوش بارونت کنم ولی نمیشه ولی خدمت مادرمهربونت ارادت مخصوص داریم
پاسخ:لایک


اریا
ساعت15:11---7 مرداد 1394
سلام هانی جالب نوشتی من بیشترشوفهمیدم خیلی ماهی پسر خیلی باحالی تو ارین الان عصبانیه نمیزاره من بنویسم خداحا
پاسخ:سلام آریا جون....ماهی از خودته ....خخخخخخخخخخ....خودت باحال باحالایی...باز این آرین داره حق تو رو ضایع میکنه؟....ای اگه من این آرین رو نبینم


ارین
ساعت15:06---7 مرداد 1394
سلام هانی ببین بچه خوشکل یه چیزی بنویس مام بفهمیم ایناچیه نوشتی ‌میگم مهندس تو بهش بگو اینقدفضایی ننویسه این پوفیوض سوم شخص مفردکدوم الاغیه که جرت کرده هانی ماروچیزی بگه هی یارو میام بایه گالن بنزین ویه کبریت منفجرت میکنم حیف خوشکلمون گفته فوش ندیم هی گوزو اد س بده بیام اتیشت بزنم اگه مردی ادرس بده عوضی
پاسخ:سلام آرین جون.....قربون دهنت....نه بابا اینا هیچکدومشون مرد نیستن.....نامرد هم نیستن.....اینا هیچی نیستن...ولی گالن بنزین رو خوب اومدی.....نه داداشی فعلا نمیخواد به کسی فوشی بدی....فوشات فعلا نگهدار واسه قسمت نهایی نقشم.........لازمت دارم....


سارا
ساعت14:35---7 مرداد 1394
سلام چشم آبی سارا خیلی قشنگ نوشتی کی یادت میده اینارو؟گلم بازم ازینا بنویس خوشکل سارا آهنگ وبلاگتو باسیستم کتابخونه شنیدم ببین خرکوچولو تو نه توتاریکی نه تنهایی نه دم جهنمی عزیزم تو خوشکل شهری باور میکنم بهشت را وقتی تو رامیبینم حتی از دور
پاسخ:سلام سلام سلام....باشه سارایی بازم مینویسم....بابا خیلی قشنگ نوشتی اخرشو...ای ول...راستی....میری کتابخونه درسم میخونی احیانا؟؟؟یا همش باکامپیوتر بازی میکنی؟....


زاگرس
ساعت14:24---7 مرداد 1394
سلام بهترین دوستم هانی من درست نفهمیدم چی نوشتی ولی ساراترشی خیلی خندید نوشتش توی واساب هرچی گفتمش یعنی چی میگه تونمیفهمی بچه سلام آقای یوسف خیلی دوست دارم به هانی بگواگه چت بده چراخودت چت داری آقای یوسف مخلصم خداحافظ
پاسخ:سلام بازم زگی جون......حالا ببینمت برات توضیح میدم ریشه این نوع طنز رو.....چت بده چت بده چت بده...همینکه گفتم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 7 مرداد 1394برچسب:,

|
 


به سراغ من اگرمی آییدبا دف و چنگ بیایید..باکف و سوت بیایید..اصلا با طبل بیایید..بگذاریدترک بردارد..بگذاریدکه ویرانه شود..اصلا بگذاریدکه نابود شود چینیه نازک تنهاییه من...اینجابابقیه جاها فرق میکنه..برای همه شما جاهست..همه همه همه شما....و..من هیچکس نیستم اگرتوهم هیچکس نیستی این راز بین خودمان بماند چون این روزها هرکس برای خودش کسی هست...هانی هانتد شاهزاده تاریکی
hanihaunted12@yahoo.com

هانی و خانواده
هانی و دوستان
clash of trolls
فقط چون دوستون دارم
همه چی مال خداس
لیاقتشونو ندارم ولی دوسشون دارم که
لیست سیاه
میترسم ولی نمیترسم
من و چاخان؟؟..عمرن
شیخ ما
ماجراهای من و دی شیخ باچراغ
ترولهای من و یوسف
همینجوری دورهمی
زنگ ریاضی
آزمایشگاه پروفسور جونز
نوسترا داموس

 

هانی

 


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پسران زیبا(هانی هانتد ضدحالترین پسر فرهنگ شهر و آدرس hanihaunted.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
ردیاب ارزان ماشین
جلو پنجره جک جی 5

 

 

Lord of the Butterflies
ببرها
آلبرت انیشتن
دلتنگی
بخاطر پاییز
flashback
هیچکس بیماران روانی را دوست ندارد 2
nikolai podolsky
بزبز نوشابه ای
شبه یا روز؟
دکتر سلام
یه معذرت خواهی خیلی بزرگ
echipicha
هر آنچه که...
چوپان خوابالو
سیگار نکشید
خوب یا خب..مسئله اینست
گاومیش
سونامی 2
سامورایی ها

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی